عباس مخبر سنجیده، ظریف و با طمأنینه پاسخ پرسشهایت را میگوید. گویی در قبال هر سوال مسئول است و باید آن را با دقت و تمرکز جواب دهد.
همشهری آنلاین- فرشاد شیرزادی: موهای لاخبهلاخ سپیدش حکایت از دانش و اندیشه هنرمندانهای دارد که طی سالیان در وجودش اندوخته شده است. این مترجم و اسطورهشناس جزو آدمهایی است که در ایران تولید فکر میکند و انصافاً اندیشهای غنی و تخیل برانگیز دارد. تخیلی که راه میجوید و قابلیت آن را دارد که انسان را هدایت کند. عباس مخبر، مترجم و اسطورهشناس متولد ۱۹ تیر ۱۳۳۲ شیراز است. «نظریه اجتماعی مدرن از پارسونز تا هابرماس» اثر یان کرایب، «توسعه یا چپاول، نقش دولت در تحول صنعتی» از پیتر اوانز، «روشنفکران ایران: روایتهای یأس و امید» و «لیبرالیسم غرب: ظهور و سقوط» اثر آنتونی آربلاستر از کتابهای اوست. گفتوگوی ما را با او از دست ندهید.
تنوع آثاری که تا به حال ترجمه کردهاید چه ارتباطی باروحیه شما دارد؟
به نظرم با روحیهام ارتباط مستقیم دارد. در درس خواندن هم تنوع داشتم. اول فیزیک خواندم و بعدها سراغ حسابداری نفت رفتم و بعدها جامعهشناسی و روانشناسی خواندم. یکی از دلایل تنوع ترجمههایم همین است. دلیل دیگر این تنوع آن است که وقتی وارد حرفه ترجمه میشوید، نیاز به تنوع دارید تا آثارتان به اصطلاح در ویترین بمانند. طبعا کتابی که امروز از آن استقبال میشود ممکن است فردا از یاد برود. این تنوع به نوعی دستور العمل کاری هم محسوب میشود.
همه این مباحثی که ترجمه کردید دغدغه فکریتان بوده؟
بله، بی شک. به ندرت میتوان کاری را پیدا کرد که چنین نباشد. من دنبال سوالهای خودم میگشتم و کتابهایی را پیدا میکردم که پاسخش در آنها وجود داشت. با خودم میاندیشیدم که این پاسخها به درد دیگران هم میخورد.
از نویسنده ای شنیدهام که میگوید همین که شیر آب را باز میکنید و لیوانتان نیمه پر از آب میشود معنایی خلق کردهاید و مفهومی به زندگی بخشیدهاید و می خواهید از پوچی فرار کنید. در سالهای اخیر روی معنای زندگی متمرکز شدهاید. به نظر شما زندگی چه معنایی دارد؟
سریالی است به نام «پیتون» که تلویزیون انگلیس پخش میکرد. در این سریال یک ابر کامپیوتر میسازند و به آن سوالی میدهند و میگویند معنای زندگی چیست. هفت و نیم میلیون سال طول میکشد و این ابر کامپیوتر جواب میدهد: «کلاه» یا «۴۲». یک داستان دیگر هم هست. یکی دنبال معنای زندگی میگشت. به او گفتند باید بروی فلسفه بخوانی. دکترای فلسفه گرفت و گفت من باز هم معنای زندگی را درنیافتهام. گفتند در فلان دانشگاه باید پست دکتری بخوانی. او این کار را هم کرد و گفت باز هم نفهمیدم معنای زندگی چیست. به او پاسخ دادند و گفتند که بالا غیرتاً در هند جوکیای در کوههای نزدیک بمبئی در غار زندگی میکند. او شاید پاسخ به این پرسش را بداند. آن بنده خدا مرخصی گرفت و پولهایش را جمع کرد. کوه بلندی با شیب ۸۰ درجه در هند را طی کرد. از کوه بالا رفت و غار را با بدبختی، زخمی و خونین به بالای کوه رسید. جوکیای دم غار نشسته بود و غروب آفتاب را نگاه میکرد و چای میخورد. از آن جوان پرسید که آنجا چه کار میکند. او گفت: «میخواهم بدانم که معنای زندگی چیست؟» در جواب در حالی که دید جوکی دارد چای میخورد گفت: «معنای زندگی چای است!» آن فرد عصبانی شد و گفت: «من یک عمر تحصیل کردهام و این همه راه آمدهام و مرا مسخره کردهاید و حالا میگویید یک فنجان چای معنای کل زندگی است؟» جوکی نگاهی به سراپای او انداخت و گفت: «شاید معنای زندگی یک فنجان چای هم نباشد!»
این سوال ابعاد متعددی دارد. نخستین بعدش این است که معنای زندگی در زبان مطرح میشود و معنا دارد. یک سوال فلسفی هست یا نه؟ باید بدانیم که فلاسفه بر سر این موضوع به دو دسته تقسیم میشوند. عدهای میگویند اصلا این پرسش فلسفی نیست و عدهای دیگر معتقدند که این سوال فلسفی است. حالا باید دید که این معنا فردی است یا جمعی. زندگی انسان به طور فردی معنا پیدا میکند یا فقط در گروه یک معنای جمعی است. همه اینها بحثهایی طولانی میکنند تا دریابند که معنای زندگی چیست. به طور خلاصه میتوانم بگویم که معنایی از پیش ساخته شده وجود ندارد و ما هستیم که آن معنا را میسازیم و رابطهای ظریف بین فرد و جمع در این معنا هست. به این معنی که به عبارتی که در کتابی وجود دارد زندگی را میتوان به یک ارکستر جاز تشبیه کرد نه ارکستر کلاسیک. در ارکستر کلاسیک همه چیز تعیین شده است و شما طبق نتی که پیش چشمتان است باید ساز را بنوازید اما در ارکستر جاز بداهه نوازی خیلی زیاد است اما هماهنگی گروهی هم در آن وجود دارد. شما میتوانید ارکستر جاز را آن طور که دوست دارید بزنید اما فقط باید حواستان باشد که از مجموعه خارج نشوید. بنابراین، فکر میکنم معنای زندگی یک چیز ساختنی است و در ضمن خیلی انفرادی نیست و تیمی است. در واقع شما پاسخی را که من در ۱۰ جلسه میگویم می خواهید در چند جمله بیان کنم. جمعبندی حرف هایم شاید سرنخی به پاسخ این موضوع بدهد.
بعضیها به دور از اینکه ورود حرفهای به یک عرصه داشته باشند، شاد زیستهاند. آیا آنها از نظر شما معنای زندگی بهتر درنیافتهاند؟ از سوی دیگر زندگی پستی و بلندیهای زیادی دارد و به قول معروف عیش مدام نیست. شاد زیستن میتواند بخش مفیدی از زندگی باشد؟
این نکته به ویژه در فرهنگ ما خیلی مهم است. ما از یک طرف مولانا را داریم که میگوید: «زین خلق پر شکایت گریان شدم ملول» یک طرف دیگر حافظ را داریم که میگوید: «با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام/ نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش». ما در اسطوره خدایی داریم به نام بودیساتوا. او جاودانگی را رها میکند تا با انسانها زندگی کند و در غم انسانها شرکت داشته باشد و با انسانها هم دردی کند. او جملهای دارد که میگوید در حرمانهای جهان با سرور شرکت کنید. او شاد زیستن را با انتخاب بیان میکند. نمیگوید که جهان اندوه ندارد یا نمی گوید اندوه نیست یا نمیگوید که در گرفتاری جهان شرکت نکنید اما میگوید با سرور در آنها شرکت کنید. حافظ نمیگوید که اندوه وجود ندارد، میگوید من میدانم که اینها وجود دارد اما با این وجود با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام و چنین هم زندگی نکن که با غورهای سردی و با مویزی گرمیات شود. انتخاب شاد زیستن مهم است و از آن چیزهایی است که در فرهنگ ما باید روی آن تأکید شود، به ویژه برای جوانها. بد بودن به معنای بد بودن همه زندگی نیست. این موضوع آن چیزی است که باید روی آن کار کنیم. من چه در فضای مجازی و غیر از آن همین موضوع را دنبال میکنم.
شاد زیستن تکنیک خاصی دارد؟
نمیدانم که تکنیک خاصی دارد یا نه اما نوعی نگاه به جهان است. فکر میکنم آدمی میتواند این روحیه و نگاه به جهان را درون خودش پرورش دهد. هر چند تصورم این است که قدری از آن به حوادثی که برای آدم از کودکی تا بزرگسالی میگذرد ارتباط پیدا میکند. خوش شانسیها و بدشانسیها عواملی است که نمیتوان آنها را نادیده گرفت. وقتی یک نفر به دنیا میآید و بخشی از تواناییهای یک انسان را ندارد، طبعا نمیتواند همه تواناییهایش را شکوفا کند. یکی از راههایی که انسانها را راضی میکند شکوفا کردن تواناییها و استعدادهایشان است. بخشی از پاسخ این پرسش به همان پرسشی بازمی گردد که گفتید معنای زندگی چیست. بستگی به این دارد که شما از زندگی چه توقعی دارید. چه چیزهایی میخواستید به دست بیاورید که به دست نیاوردهاید. آیا قدر آن چیزی را که دارید میدانید یا نه؟ بعضی از مردم خودشان را با کسانی مقایسه میکنند که وضعشان بدتر از خودشان است. میلیونها نفر وضعشان بدتر از ماست. اگر آنها را مقایسه کنیم متوجه میشویم که اوضاع خیلی هم بد نیست. معمولاً ما در ایران مدام فکر میکنیم عقب افتادهایم و دست از مقایسه با بالادستیهایمان برنمیداریم. حالا میتوان تصور کرد و به این پاسخ رسید که چند روز باقی مانده را چگونه میتوان بهتر و کم دردسرتر گذراند؟
میان علومی که وجود دارد چه علمی میتواند بیشترین و بهترین تکنیکهای شاد زیستن را به آدمی بیاموزد؟
پاسخ من به جهانبینی بازمیگردد و وقتی میگوییم جهانبینی، علوم اجتماعی و فلسفه اهمیت دارد. روانشناسی هم خیلی مهم است. چرا که در روانشناسی به نحوه شناخت و برخورد با مشکلات میرسیم. اینکه مثلا افسردگی چیست و چگونه میتوان با آن مبارزه کرد. به گمانم همه اینها در شاد زیستن دخیل است اما یک روحیه است. لئون تالستوی در سن ۵۰ سالگی، وقتی مهمترین کتابهای زندگیاش یعنی «جنگ و صلح» و «آناکارنینا» را نوشت، هزاران هکتار زمین و صدها کارگر داشت اما یکهو فکر کرد که همه آنها از بین خواهد رفت و زندگی بیمعناست. او سال ها به دیر نشینی و انزوا کشیده شد و سبک زندگیاش را تغییر داد. میبینید که دهقانهایی که برای او کار میکنند خیلی شادند. تالستوی با خودش به نوعی کنار میآید و به نوعی میتواند مشکلش را حل کند. ممکن هم هست آدمی که هیچ کتابی نخوانده، برخورد سالمتری نسبت به شاد زیستن داشته باشد.
انسان تنها موجودی است که به مرگش آگاه است اما به گونهای به زندگی چنگ میزند که گویی مرگی پیش روی او نیست. نظرتان در این باره چیست؟ آیا انسان ذاتاً نباید شاد باشد و شاد نیست؟
به مقوله مرگ اشاره کردید. مرگ خیلی مهم است.
بیشتر منظور من امید به زندگی در دوران حیات است.
به هر حال ما تنها موجودی هستیم که بر پایان کار خویش آگاهیم و کم و کیف پایان کار خود را میدانیم. این موضوع بزرگی است. مرگ و ماندگاری یکی از عناصر مهمی است که در گرفتاریهای زندگی انسان را به سوی تلخکامی و بدبینی یا خوشکامی و خوشبینی سوق میدهد. این سفری در زندگی است. پرسش اساسیای که انسان از ابتدا دارد این است که مرگ چیست و چرا جهان تا بدین اندازه حیرتانگیز است. حیرت در مقابل هستی و مرگ دو عنصر اولیهای است که باعث میشود که انسان به ساختن ضد روایتهایی در مقابل آنها دست بزند. اسطوره در واقع ضد روایتی است در مقابل مرگ، علم، دین، فلسفه و… ما در اسطورهشناسی میگوییم انسان سفرهای متعددی دارد. همین که به دنیا میآید سفری دارد و بعدها از کودکی به بلوغ میرسد و از بلوغ به میانسالی و سالخوردگی و سفر نهایی که مرگ باشد میرسد. یکی از کارهای اسطوره این است که کمک میکند ما راحتتر این سفرها را طی کنیم، از جمله سفر مرگ. اینکه انسان چگونه بتواند با این موضوع کنار بیاید کمک میکند که زندگی را چگونه بگذراند. یادگیری چگونه زندگی کردن یادگیری چگونه مردن است. یا برعکس. اگر بتوانید آن داستان را به تعبیری حل کنید تکلیف آن بخش دیگر زندگی تان را روشن میکند.
کد خبر 754637
-
اگر صدام سر قدرت بود «من نوکر صدامم» را نمی نوشتم!| می نوشتم من نوکر هیتلرم!| صدها آرزو برای طنز ایران داشتم
-
دلم می خواست به کوه های هند سفر می کردم| با فلسفه می شود شوخی کرد؟
-
قالیباف کناره گیری کرد؟
-
مهاجرت خانوادگی خواهران ورزشکار ایران به نیوزلند
-
بازداشت عامل ارسال تصاویر مسمومیت دانش آموزان قزوینی به رسانه های معاند
-
انهدام باندهای اشرار و گروهک های تروریستی توسط قرارگاه قدس سپاه
-
پیام هشدار ایران به تلآویو یک روز بعد از اظهارات نتانیاهو
-
زمان عید فطر در ایران اعلام شد | هلال ماه شوال رؤیت شد؟
-
بزرگترین بدهی تاریخ باشگاه استقلال پرداخت شد | پرونده استراماچونی بالاخره بسته شد
-
زمان عید فطر در ایران اعلام شد | هلال ماه شوال رؤیت شد؟
-
اولین تصاویر از لحظه شناسایی زیردریایی آمریکا در تنگه هرمز
-
مبلغ فطریه اعلامی مراجع تقلید در رمضان ۱۴۰۲
-
تیراندازی برای برخورد با زنان بیحجاب در پاساژ پلازا؟ | گروههای امر به معروف در حال تذکر به بیحجابها هستند
-
عکس | طارمی در پرتغال روی اعصاب رفت و پورتو را جهانی کرد
-
عربستان، قطر و امارات فردا جمعه را عید فطر اعلام کردند
-
هشدار به سران آذربایجان درباره ایران ؛ این خطوط قرمز ماست
-
عکس | ستاره استقلال را با مشت و لگد به دربی بردند!
-
واکنش قلعه نویی به خداحافظی زودهنگام یک ملی پوش | با این شرط تیم ملی را تحویل می دهم!
-
هشدار ؛ آب این شهر مهم کشور قابل خوردن نیست | نتایج آزمایشات اعلام شد